امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

یک صبح بی طاقت

به پیراهن آخر مادرم می اندیشم همان پیراهنی که قبل از اینکه مرگش در ان اتفاق بیفتد گریبانش چاک شد و جز پاره ای از آن در خاطرم نماند. به لحظاتی فکر می کنم که در قمار زندگی ضربان قلب مادرم را بر صفحه مانیتور رصد می کردم و خیال باخت آزارم می داد. به روزهایی که خاطرات می ناممشان و هیچ از آن در خاطر مشوشم نمانده است.به نم نم بارانی که انگار مراتب همدردی آسمان را برایمان تلگراف می کرد و بی پاسخ در پشت در بی تابی های ما ایستاده بود و نفهمیدیم کی دیده بر این همه غم بست. اول فکر می کردم مادرم را گم کرده ام و امروز در این ابهام غوطه ورم که من خدا را گم کرده ام یا او مرا، شاید سرنخ وجودم از دستم خارج شده است . احساس می کنم بی تابی هایم از آسمان قبر م...
24 خرداد 1400

دنیای درد

وقتی دردی قلب انسان را نشانه گرفته باشد هر جایی گوشه دنجی میشود برای عزلت نشینی. و وبلاگ امیرمحمد هم امروز بعد از چه کنم و کجا بروم های من، آغوش نوازش برای همدردی به روی احساسات زخمی ام باز کرد. سال 99 سالی پر از امتحان الهی بود برای من و ما در این سال دختر دایی جوانم، تنها خاله مهربانم و عمویم را از دست دادم و بی تابی های مادرم جز تا دهم فروردین 1400  با یک سکته حاد قلبی دوام نیاورد و در کنار عزیزان در خاک خفته اش ارامش گرفت و طوفانی از درد در دل های ما به پا کرد و ثانیه های ما را به سالها و سالها رنج رساند و روزها را در شب های مان گم کرد.  هر وقت می خواهم در مورد این اتفاق غیر قابل باور فکر کنم بلکه راه در رویی برای عبور از...
9 خرداد 1400
1